جدایی نادر از سیمین
جدایی نادر از سیمین | |
---|---|
پوستر فیلم | |
کارگردان | اصغر فرهادی |
تهیهکننده | اصغر فرهادی |
نویسنده | اصغر فرهادی |
بازیگران | لیلا حاتمی شهاب حسینی مریلا زارعی پیمان معادی ساره بیات سارینا فرهادی بابک کریمی علیاصغر شهبازی شیرین یزدانبخش کیمیا حسینی |
فیلمبرداری | محمود کلاری |
تدوین | هایده صفییاری |
گونه | ملودرام اجتماعی |
توزیعکننده | فیلمیران |
مدت زمان | ۱۱۹ دقیقه |
کشور | ایران |
زبان | فارسی |
بودجه | ۵۰۰،۰۰۰ دلار |
فروش | ۹،۴۲۲،۰۰۰ دلار (ایران و جهان)[۱] |
صفحه در وبگاه IMDb صفحه در وبگاه سوره |
جدایی نادر از سیمین (در انگلیسی با نام «یک جدایی» شناخته شده است) فیلمی به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی اصغر فرهادی ساختهٔ سال ۱۳۸۹ است.[۲][۳] این فیلم پنجمین فیلم اصغر فرهادی است و هماکنون با فروش بیش از ۹ میلیون دلار، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. از بازیگران این فیلم میتوان پیمان معادی، لیلا حاتمی، شهاب حسینی و مریلا زارعی را نام برد.
این فیلم برنده چندین جایزه از بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر و همچنین جوایزی بینالمللی چون جایزه گلدن گلوب و خرس طلایی از جشنواره فیلم برلین بودهاست.
واکنش منتقدان به این فیلم در سطح وسیعی مثبت بود. این فیلم نه تنها در ایران، بلکه در جهان مورد توجه قرار گرفت و حتی برخی آن را جز ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۱۱ خواندند. اما با این وجود، برخی افراد همانند فرجالله سلحشور، کارگردان مجموعه تلویزیونی یوسف پیامبر، این فیلم را «در ضدیت اعتقادات مردم و توهین به فرهنگ و خانواده در ایران» دانست.
محتویات[نهفتن] |
داستان [ویرایش]
خطر لوثشدن: آنچه در زیر میآید ممکن است قضیه یا پایان ماجرا را لو دهد! |
سیمین (لیلا حاتمی) میخواهد به همراه همسرش نادر و دخترش ترمه (سارینا فرهادی) از ایران برود و همه مقدمات این کار را فراهم کرده. اما نادر (پیمان معادی) نمیخواهد پدرش را که از بیماری آلزایمر رنج میبرد تنها رها کند. این اختلافات باعث میشود سیمین از دادگاه درخواست طلاق کند اما دادگاه درخواستش را رد میکند و مجبور میشود به خانه پدرش برگردد. ترمه تصمیم میگیرد پیش پدرش نادر بماند به امید اینکه مادرش سیمین پیش آنها برگردد. نادر نمیتواند از عهده مراقبت از پدرش بر بیاید پس برای این کار یک مستخدم به نام راضیه (ساره بیات) استخدام میکند. این زن جوان که باردار است این کار را بدون اطلاع همسرش حجت (شهاب حسینی) قبول کردهاست. یک روز نادر به خانه بر میگردد و پدرش را در حالی که طناب پیچ شده و تنها رها شده میبیند. وقتی راضیه به خانه بر میگردد دعوای شدیدی در میگیرد که عواقب تراژیک آن نه تنها زندگی نادر را زیر و رو میکند بلکه تصویر دخترش از او را دستخوش تغییر میکند.
پایان خطر لوثشدن |
بازیگران [ویرایش]
- لیلا حاتمی در نقش سیمین
- پیمان معادی در نقش نادر
- شهاب حسینی در نقش حجت
- ساره بیات در نقش راضیه
- سارینا فرهادی در نقش ترمه
- علیاصغر شهبازی در نقش پدر نادر
- شیرین یزدانبخش در نقش مادر سیمین
- کیمیا حسینی در نقش سمیه
- مریلا زارعی در نقش خانم معلم ترمه
- بابک کریمی
اکران [ویرایش]
این فیلم علاوه بر ایران[۴] در سینماهای کشور فرانسه،[۵] تایلند،[۶] آلمان،[۷] مجارستان،[۸] سوئد،[۹] سوئیس،[۱۰] بلژیک[۱۱] و هلند[۱۲] اکران شدهاست. این فیلم در آمریکا نیز در تاریخ ۳۰ دسامبر ۲۰۱۱ در شهرهای لس آنجلس و نیویورک[۱۳] شروع به اکران عمومی شد.
فروش فیلم [ویرایش]
جدایی نادر از سیمین تنها در ۱۵ روز نخست اکران خود توانست فروشی معادل ۱ میلیارد و ۲۵۰ میلیون تومان، تنها با در اختیار داشتن ۲۴ سینما در تهران داشته باشد.[۱۴] در نهایت مجموع فروش جدایی نادر از سیمین در ایران توانست به رقم ۳٫۳ میلیون دلار و فروش بین المللی آن از رقم ۷٫۷ میلیون دلار بگذرد. [۱۵] این موفقیت سبب گردید تا فیلم جدایی نادر از سیمین با فروشی بیش از ۱۰ میلیون دلار، رکورد پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را که پیش از این در اختیار اخراجیها ۲ به کارگردانی مسعود دهنمکی با ۸٫۵ میلون دلار بود، به دست آورد. [۱۶][۱۷]
نقدها [ویرایش]
فیلم جدایی نادر از سیمین نقدهای مثبتی از منتقدان سینمای جهان دریافت کرد. علی امینی نجفی میگوید: «فیلم جدایی نادر از سیمین از مقدمهچینیهای زایدی که در بسیاری از فیلمهای ایرانی، از جمله در فیلم پیشین فرهادی به نام درباره الی دیده میشود، دور ماندهاست.» وی اضافه کرد: «دغدغه حقیقت در این فیلم نیز مانند کار قبلی فرهادی آشکار است و مانند موتور یا محرکی درونی آدمها را درگیر میکند، و این نیز به یمن فیلمنامه یکدست و استادانه فیلم است.»[۱۸] نیک جیمز سردبیر وبگاهاند ساوند در مورد فیلم گفت: «به نظر من این فیلم در بین فیلمهای سال گذشته، هیچکاکی ترین فیلمنامه را دارد. فیلمنامهای که ببننده را دائما گول میزند و بعد غافلگیر میکند و مدام مسائل اخلاقی پیچیدهای را مطرح میکند، به طوری که شما هیچوقت نمیفهمید مقصر چه کسی بودهاست.»[۱۹]
راهیابی به اسکار [ویرایش]
جدایی نادر از سیمین از طرف هیئت انتخاب فیلم ایران، برای شرکت در ۸۴اُمین دوره جایزه اسکار معرفی شد. این فیلم در رشتهٔ «بهترین فیلم خارجیزبان» معرفی شدهاست.[۲۰] اگر این فیلم به جمع ۵ فیلم منتخب بخش خارجی اسکار راه پیدا کند، نخستین نامزد ایران برای دریافت این جایزه پس از فیلم سینمایی «بچههای آسمان» به کارگردانی مجید مجیدی خواهد بود که در سال ۱۹۹۹ برای دریافت جایزه اسکار نامزد شد.[۲۱]
برنده شدن در گلدن گلوب ۲۰۱۲ [ویرایش]
فیلم جدایی نادر از سیمین در ۱۵ ژانویه ۲۰۱۲، جایزه «بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان» را از شصتونهمین مراسم گلدن گلوب را دریافت کرد و به اولین فیلم ایرانیای تبدیل شد که این جایزه را دریافت میکند. جوایز گلدن گلوب توسط انجمن مطبوعات خارجی هالیوود اعطاء میشود. گلدن گلوب پس از اسکار مهمترین جایزه سینمایی در آمریکاست.[۲۲] این موفقیت موجی از شادی در ایران به راه انداخت.[۲۳]
اصغر فرهادی به همراه پیمان معادی روی صحنه حاضر شد و جايزه خود را از دست مدونا، خواننده معروف پاپ و کارگردان سينمايی، دريافت کرد و گفت: «وقتی بر روی صحنه میآمدم داشتم فکر می کردم که چه باید بگویم؟ آیا باید چیزی از مادرم یا پدرم بگویم، از همسر مهربانم، فرزندانم، دوستان خوبم یا از گروه فیلمبرداری عالی و دوست داشتنیام؟ اما حالا ترجیح میدهم از مردمام بگويم. فکر میکنم آنها حقیقتا مردمی صلح دوست هستند... بسیار متشکرم.»[۲۴]
فیلم آمریکایی و بوسنیاییزبان در سرزمین خون و عسل به کارگردانی آنجلینا جولی، گلهای جنگ ژانگ ییمو از چین، پسری با دوچرخه ساخته ژان پییر و لوک داردن از بلژیک و فیلم اسپانیایی پوستی که در آن زندگی میکنم به کارگردانی پدرو آلمودوار رقبای جدایی نادر از سیمین در بخش بهترین فیلم خارجیزبان بودند.[۲۵]
واکنشها [ویرایش]
در حالی که موفقیت این فیلم موجی از شادی در جامعه ایرانیان به راه انداخت[۲۳] اما صدا و سیما تنها در ساعات کم بینده و بسیار کوتاه به آن اشاره کرد.[۲۶] اما در برنامه نود که کاملا به موضوع تخصصی فوتبال میپردازد عادل فردوسیپور این موفقیت را به اصغر فرهادی و جامعه سینمای ایران تبریک گفت.[۲۷][۲۸] جواد شمقدری معاون امور سینمایی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تنها مقام رسمی دولتی بود که موفقیت اصغر فرهادی را در جوایز گلدن گلوب به او تبریک گفت:
« | انقلاب اسلامی ایران آغاز رویش یک تمدن بزرگ است. تمدنی که در پرتو اخلاق، معنویت و عدالت میتواند، سعادت و رفاه و آرامش و نشاط واقعی را برای انسان سرگشته و دور افتاده از حقیقت و اصل خود به ارمغان آورد. هر بارقهای از این گنجینه فرهنگی بیشک چشمها را خیره خواهد کرد و اگر حجابها و موانع و تعصبها کناری برود هر روز شاهد اقبال و توجه دیگران به آثار فرهنگی و تولیدات سینمایی ایران خواهیم بود. آقای اصغر فرهادی توانست از این حجابها و موانع بگذرد و قضاوتی بخردانه فیلم او را بر سکوی برگزیدهها بنشاند. این موفقیت را به وی و جامعه سینمای ایران و مردم خوب کشورمان تبریک میگویم.[۲۹] | » |
جواد شمقدری در حالی بیانیهٔ بالا را منتشر کرد که خود او در مقطعی، دستور توقف فیلمبرداری این فیلم را داده بود.[۳۰] عباس کیارستمی، مسعود کیمیایی، علی معلم ، بهروز وثوقی ، مجید مجیدی ، پرویز پرستویی و سید محمد خاتمی نیز با انتشار پیام این موفقیت را تبریک گفتند.[۳۱][۳۲]همچنین احمدرضا درويش ، عزیزالله حمید نژاد ، رسول صدر عاملی ، حسن فتحی و رضا کیانیان نیز این موفقیت را تبریک گفتند.[۳۳]
فرج الله سلحشور کارگردان مجموعه یوسف پیامبر، در واکنشی اظهار داشت: «جدایی نادر از سیمین یک فیلم در ضدیت اعتقادات مردم و توهین به فرهنگ و خانواده در ایران است و برای همین نمیتوان گفت این فیلم برای ایران و ما افتخار آوردهاست. وی ادامه داد: مثلا اگر کسی دزد خوبی باشد و بانکی را بزند و بعد به او جایزه بهترین دزد را بدهند و یا اگر دکتری متخصص تولید قرصهای روانگردان باشد و جایزه بگیرد آیا واقعا باید به آنها افتخار کرد؟ جدایی نادر از سیمین هم چنین نقشی را در گلدن کلوب ایفا کرد و برای ما پیرو رهبریها کسب این جایزه هیچ افتخاری ندارد. جدایی نادر از سیمین به همراه تایید کنندگان (وزارت ارشاد) آن برای ارسالش به اسکار به کشور و اسلام خیانت کردهاند و به نظر من و تمام ولایتمداران جایزه گلدن کلوب جدایی نادر از سیمین هیچ افتخاری برای کشور و ملت ما نیست بلکه یک خیانت بزرگ در حق ملت است.» همچنین علیرضا سجادپور مدیر کل اداره نظارت و ارزشیابی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: «حمایتهای ما سبب کسب جایزه توسط جدایی نادر از سیمین در گلدن گلوب شد. اگر ما این فیلم را به اسکار معرفی نمیکردیم شاید این همه جایزه نمیبرد.» او در ادامه گفت: «خود مردم بدلیل سیاسی بودن جوایز خارجی، اعتماد چندانی به این جایزه ها ندارند و باید دلیل کم بودن بازتاب (در صدا و سیما) را از خود مردم سئوال کنید.»[۳۴] جمال شورجه نیز این فیلم را همسو با اهداف كشورهاي غربي، آمریكا و اسرائیل دانست.[۳۵]
- دولت آمريکا نیز رسما برای جایزه گلدن گلوب به اصغر فرهادی تبريک گفت.ویکتوریا نولند، سخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده، گفت: «ما میخواهیم رسما به اصغر فرهادی، کارگردان ایرانی، تبریک بگوییم... ما موفقیت او را تحسین میکنیم... موفقیت او سندی است بر غنا و انعطافپذیری فرهنگ ایرانی.»[۳۶][۳۷]
جایزهها و نامزدیها [ویرایش]
سال | جایزه | بخش | نام برنده | نتیجه |
---|---|---|---|---|
۱۳۸۹ | جشنواره فیلم فجر[۳۸] | بهترین کارگردانی | اصغر فرهادی | برنده |
بهترین فیلمنامه | اصغر فرهادی | برنده | ||
بهترین صدابرداری | محمود سماک باشی | برنده | ||
بهترین فیلمبرداری | محمود کلاری | برنده | ||
بهترین فیلم از نگاه تماشاگران | اصغر فرهادی | برنده | ||
بهترین بازیگر نقش مکمل مرد | شهاب حسینی | دیپلم افتخار | ||
بهترین بازیگر نقش مکمل زن | ساره بیات | دیپلم افتخار | ||
بهترین فیلم | اصغر فرهادی | نامزد | ||
بهترین بازیگر نقش اول زن | لیلا حاتمی | نامزد | ||
بهترین بازیگر نقش مکمل زن | سارینا فرهادی | نامزد | ||
بهترین چهرهپردازی | مهرداد میرکانی | نامزد | ||
بهترین صداگذاری | محمدرضا دلپاک | نامزد | ||
بهترین تدوین | هایده صفییاری | نامزد | ||
۱۳۹۰ | جشن خانه سینمای ایران زمان در نمایش ۱- زمان فیزیکی:زمان فیزیکی عبارت از آن مقدار زمانی است که ما به ساعت خود نگاه می کنیم و مشغول تماشای نمایش می شویم تا آن لحظه که نمایش به پایان می رسد و دوباره به ساعتی که به دست بسته ایم نظری می اندازیم تا ببینیم که چه مدت آنجا نشسته بودیم. ( زمان واقعی ) 2- زمان داستانی :عبارت است از کل زمانی که رویداد داستان را در بر می گیرد یعنی به آنچه با نقل خاطره ها و یا د آوری رویداد های گذشته در ذهن ایجاد می گردد و دورنمایی از زمان را در نظر می گشاید تا آدم را به دوردستها ببرد ،و به مبدا آنچه مبنا و منشا این رویداد هاست برساند . یعنی عبارتست از دورترین نقطه ای که داستان اثر دراماتیک ما می تواند از آنجا شروع شده باشد . تا زمانی که رویداد اصلی به وقوع می پیوندد و ماجرا را به پایان می رساند . و این چیزی نیست جز روایت رویدادهای داستان ،یکی پس از دیگری و بر اساس تقدم و تاخر زمان وقوعشان. ( زمانی که داستان در طول آن آغاز شود و به انجام رسد )
4- زمان روانی :در شاخه های هنرهای نمایش علاوه بر زمان داستانی - دراماتیک و فیزیکی زمان دیگری به نام زمان روانی وجود دارد . اكسپرسيونيسم ( Expressionism) اين اصطلاح نخستين بار در نقاشي و براي تمايز بين عده اي از نقاشان كه از سبك امپرسيونيسم جدا شده بودند،به كاررفت. دلمشغولي اكسپرسيونيست ها بيان تصورات، احساسات و روياهايشان بود. همين رويكردنيز در تئاتر آلمان سال هاي بلافصل پيش از جنگ جهاني اول رواج يافت. اكسپرسيونيستهاي آلمان نيز تلاش داشتند تا حالات دروني، و ناخوداگاه انسان را به نمايش بگذراند. آنها قراردادهاي منطقي، نظم، تناسب يا قاعده هاي متداول و رسوم رفتار و آداب سخن را كه بر نمايش رئاليستي و ناتوراليستي سده ي نوزدهم چيره بود كنار نهادند. شيوه ها و مضمون هايي كه اين نوع نمايش ها اغلب تكان دهنده و پر تضاد بود. نمايشنامه نويسان اكسپرسيونيست ، كه نظرگاهشان در درجه نخست ذهني بود، غالبا فقط به شخصيت اصلي نمايش عمق روانشناسانه مي دادند. و از طريق او مكنونات ذهني و دروني خود را آشكار مي ساختند. عمر اكسپرسينيسم ناب چندان طولاني نبود ولي تأثير ژرفي برنمايشنامه نويساني همچون شون اكيسي، ساموئل بكت، اوژن يونسكو، ژان ژنه و كارهاي آغازين يوجين اونيل نهاد. تئاترپوچي (Absurd) تئاتر پوچي هيچ گاه به عنوان مكتبي واحد به وجود نيامد، بلكه مركب از گروهي نمايشنامه نويس بود كه كم و بيش درزمان واحدي ظهور يافتند و تقريبا ديدگاه مشابهي نسبت به زندگي داشتند. آنچه به اين گروه اهميت مي بخشاي يد، نظر بدبينانه ي آنها نسبت به هستي نبود، چه اين كار پيش از آنها در روزگار اوريپيد شده بود. مهم اين حقيقت بود كه كوشيدند"شكل" نمايش را با مضمون يا محتواي آن تطبيق دهند. به بيان ديگر اين گروه ظاهرا معتقد بودند كه اگر زندگي بي معنا و پوچ است اين پوچي را فقط مي توان به كمك شكلي همانقدر پوچ و بي معنا بيان كرد. از اين حيث آنها وارثان هنري مكتب دادائيسم بودند. مشهورترين نمايشنامه نويسان اين سبك ساموئل بكت با نمايشنامه هاي معروفي همچون "ذر انتظار گودو" و "پايان بازي" و اوژن يونسكو با نمايشنامه هايي چون "آوازه خوان طاس" و "صندلي ها " هستند. اصطلاح پوچي را – به معني بيان هستي بي معني و كوشش هاي بيهوده ي انسان – براي نخستين بار آلبر كامو درمقاله اش به نام "اسطوره ي سيزيف"براي شرح موقعيت انسان به كار برد. ( بنا به اساطير يونان، سيزيف به سبب گناهي كه مرتكب شده است، محكوم است تا ابد تخته سنگي را از دامنه ي كوهيبه طور دائم از پايين به بالا حمل كند، ام وقتي سنگ با زحمت زياد به قله كوه برده مي شود، دوباره به پايين مي غلطد، و سيزيف ناگزير است تا كار خود را دوباره تكرار كند. كار سيزيف نمادي از بيهودگي و بي حاصلي است.) دادائيسم (Dadaism) با وقوع جنگ جهاني اول و وقوع كشتار و ويراني هاي بسيار، تكان عميقي به نفسانيات اروپاييان وارد آمد. يكي از اين واكنش ها مربوط به برخي از هنرمندان آلماني به اين آشفتگي، پي ريزي جنبش دادا بود. اين جنبش به تمامي نهيليستي بود و معتقد بود كه چون جهان فاقد معنا است، فقط يك هنر بي معنا مي تواند واكنش درستي نسبت به آن باشد. آنها مي كوشيدند تا با از بين بردن تمام معيارهاي سنتي هنر به بورژوازي بقبولانند كه دنيايش تا چه اندازه كريه است . از اين رو رونمايشنامه هاي آنها كاملا نامتعارف بود. نمايش هاي آنها در واقع چيزي نبود جز بازيهاي خلق الساعه و بي معنا. اين نمايش ها گاه با واكش تند تماشاچيان مواجه مي شد. رومانتيسم (Romanticism) اين جنبش كه در اواخر سده ي هجدهم شكل گرفت، هموازه تأكيد داشت كه احساسات و تجارب ذهني شخصي، واقعي تر و مهم تر از چيزهاي منطقي و عقلاني است. رومانتيسم در واقع گريز از قاعده هاي كلاسيسم است. رومانتيكها طبيعت را نه آن گونه كه هست، بل آن گونه كه آرزو مي كردند، به صف در مي آوردند. اولين نمود رومانتيسم در نمايش به جنبش "شوروش و كوشش" در آلمان مربوط مي شود كه با نمايشنامه هاي اوليه ي شيلر و گوته شكل گرفت. سپس اين سبك در انگلستان با نمايشنامه هاي كيتس ،شلي و لرد بايرون تداوم يافت. البته بسياري بر اين عقيده اند كه عمر اين جنبش هنوز به سر نيامده و هنوز آثار زيادي را مي توان سراغ گرفت كه متأثر از اين سبك هستند. رئاليسم (Realism) هنرمندان رئاليست مي كوشند تا زندگي را آن چنان كه در واقع هست نمايش دهند. ساختمان نمايشنامه هاي رئاليستي بر قوانين طبيعت و جامعه استوار است و پدبده هاي رواني انسان را در پرتو موقعيت محيطي و ويژگي هاي فردي مي جويد. هنرمند رئاليست اجتماع را چون موجودي زنده و پويا مي نگرد و انسان را نيز نه از جنبه ي زيست شناسانه بل انسان تاريخي و اجتماعي مي داند و به جستجوي آن چيزهايي است كه زير لايه هاي زندگي پنهان هستند. از هنريك ايبسن به عنوان پيشرو و نمايشنامه نويسان رئاليست نام مي برند. از ديگر نمايشنامه نويسان مي توان به ماكسيم گوركي،آنتوان چخوف،تنسي ويليامز، و آرتور ميلر اشاره كرد. سمبوليسم (Symbolim) اولين انحراف از رئاليسم محسوب مي شود. ايبسن كه خود از جرگه رئاليست ها بود، به تدريج در آخرين آثار خود به سمت سمبوليسم يا نمادگرايي گرايش يافت. هنرمندان سمبوليست معتقد بودند كه تئاتر رئاليستي بر ماوراءالطبيعه چشم پوشيده و لذا نگرشي يك بعدي از انسان به دست مي دهد. در نظر اينا واقعيت عيني خارجي چيز بي اهميتي بود و واقعيت حقيقي تر و نابتر در چيزهاي دروني، ذهني و مرموز نهفته بود. ولي چنين واقعيتي را نمي توان مستقيما از راه گفتار عمل و صحنه پردازي ارائه داد، بلكه بايد با استفاده از نماد، استعاره و اسطوره به آن اشاره كرد. هدف آنها برانگيختن احسا براي درك غيرمستقيم واقعيت بود. به گمان آنها هرچقدر نماد را كمتر بتوان با عبارات خاص تعريف كرد، موثرتر خواهد بود. اين جنبش كه در ربع آخر سده ي نوزدهم پديدار شد، بيش از همه در آثار نمايشي موريس مترلينگ تجلي يافت. همچون نمايشنامه هاي "شاهدخت مادلن"،"مزاحم"، "كوران"،"اندرون خانه". سورئاليسم (Surrealism) جنبش ادبي وهنري دهه هاي 20 و 30 سده بيستم در اروپا. هنرمندان اين جنبش فرم را به عنوان كار خودانگيخته ذهني ناب مطرح مي كردهد كه با ابزاري چون كلام ، نوشته و جز اين جريان واقعي انديشه را بيان مي كند. لذا بيان انديشه بي حضور نظارت عقلي وفارغ از تمام زيبايي شناسي يا شگفتي اخلاقي صورت مي گيرد. از اين جهت سورئاليست ها شباهت هايي با رومانتيست ها داشتند. با اين تفاوت كه سورئاليست ها حيطه و اختيار هنرمند را فراتر از حدود رومانتيسم بردند. هدف آنها كشف منظم و مدام حيطه ها و حوزه هاي غير عقلاني بود. و اساس كار آن انديشه ي ضمير ناخودآگاه و كيفيات وهمي و رويا گونه و تداعي آزادمعاني بود. و از اين رو به خلاقيت هنري جنبه ي خودانگيخته دادند. در نمايش سورئاليستي ، يا شاهد روياها و تصورات غريب او هستيم. جنبش سورئاليسم دوام چنداني نياورد و با ظهور فاشيسم در اروپا قدرت آن كم فروغ شد. خواب بعدازظهر نویسنده: عدالت فرزانه www.IrPDF.com www.IrPDF.com خونمون برق نداشت ، شیشه هاي گردسوزي که بهش میگفتن لاله دائم دم دستمون بود وتوشون گوشه هاي گره شده دامناي چین چین..روزها رو هی می سابیدیم تاشب..شب که میشد موقع روشن کردنشون..آه..چراغهاي خونه ها که یکی پس از دیگري روشن می شد...آخ که هی ..چراغهاي گردسوز آدما رو همیشه به خیال می برن..واي واي.. وقتی که تنها باشی وبی کس.. صحنه: اتاق مجلل و پر از اثاثیه هاي گرانبهاست ، چینش اثاثیه اتاق ،بسیار مرتب و با سلیقه است..پدر با سر وصورتی سیاه وپرازدملهاي سرسیاه که بقدر کافی چهره اش رازشت وکریه می نمایاند ، روي صندلی گرد چرمی نشسته ودر حال گوش کردن به رادیوست.. مجري : بعد ازاین حرفها یه آهنگ سنتی می چسبه با آوازي در دستگاه همایون... آهنگ و آواز ازرادیو شروع می شود.. به آرامی به اندازه ولذت گرامافون هاي قدیمی ، محزون ودلگیر... پدر حین لذت از آواز با رنگی پریده ، دستمال مرتبی از جیبش بیرون می آورد تا عرق سرد روي پیشانی اش را پاك کند.متوجه خون روي دستمال نمی شود...بار دیگر که می خواهد ازدستمال براي پاك کردن قسمتی از صورتش که احساس می کند نم برداشته متوجه خون روي دستمال کاغذي می شود..یکه نمی خورد چون می داند قضیه از کجا آب می خورد.. با سنگینی تمام خودرا از صندلی جدا می کند...جلوي آینه می آید..دملهاي سرسیاه صورتش بیشتر از پیش شده است..خون یکی از آنها را به سرانگشتش می گیرد..نگاهش در آن گره می خورد.با قطره ي اشکی که از چشمش در نگاه به قطره هاي خون روي دستمال می افتد از خیرگی بیرون می آید..آرام وبادقت تمام شروع به پاك کردن خونهاي روي صورتش است.. انگار که این کار روزمرگی اوست (خیره درآئینه به خود) چندوقته که رفتارت عجیب شده.. زود باش تا ازبین نرفتی... شروع کن ..باخودت حرف بزن..اینطوري لااقل یهو سکته نمی زنی..خوبه ..نه؟...خب...بازهم حرفی براي گفتن نداري؟..گوشت بامنه؟ (داد می زند) به من نگاه کن..با توام..چرا ساکتی...یه چیزي بگو خب..پس تصمیم گرفتی حرف نزنی..یعنی ..هنوز توضیحی در مورد اعمال وقیحانه اي که به این وضعت انداخته نداري؟.. (از آئینه روي برمی گرداند..)حاضرم تموم زندگیمو بدم...(بغض می کند..)..اینجا همه چی دست به دست هم داده که من گناهکار باشم..شاید به جرم نکرده.. (معترض) چراباید مجازات بشم؟ وکیل مدافع من کیه؟ چرا من اینقدر بی پناهم؟ (بغض می کند) (باز جلوي آینه می نشیند)..من.یه گناهکارم..یه گناهکارزشت..یه گناهکار زشت بدترکیب..یه گناهکارزشت بدترکیب دمل دار..یه گناهکار زشت بدترکیب دمل دار بدبخت...یه گناهکار زشت...(داد می زند..) سرگیجه میاري بدبخت... (آرام) دارم.. www.IrPDF.com www.IrPDF.com (با لحنی دیگر) خب.. (آرام) دفتر مرکزي دستور نامه هاي گیج کننده اي به ما میداد ..ماهم مجبور بودیم موبه مو اونارو اجرا کنیم..آخه چندبار جلوي چشممون مو رو از ماست کشیده بودن بیرون ..براي همین اینقدر دقیق بودیم..اینقدر دقیق که دیگه داشتیم از پشتمون گوز در میاوردیم..من بهش بودم کوهان..آخه عین شتر تویه اتاقاي دربسته بی آب وعلف یه ریز داشتیم کارمیکردیم.. صداي پیرزن (ازپشت در) : آقا....آقا... پدر: (آرام) چیکارداري..؟ صداي پیرزن: براتون غذا آوردم.. پدر: اشتها ندارم.. صداي پیرزن: چرا آقا؟... پدر: (درگیر با دمل ها) نمی دونم ...... صداي پیرزن: چی آقا؟... پدر: هیچی.. صداي پیرزن: بعله آقا. دو روزه هیچی نخوردین. پدر: ..... صداي پیرزن: ..اینجوري زبونم لال ، دیدین یهو..... پدر: سکته زدم؟ .... صداي پیرزن: نه آقا ..دور از جون.. پدر: ..... صداي پیرزن : گذاشتم پشت در... پدر: ... صداي پیرزن: بیرون ..آفتابیه بیا وببین ..آقا..نمیخواین بیاین بیرون؟ پدر: می ترسم بیام بیرون آب بشم.. صداي پیرزن: بازهم شروع کردین.. پدر: من یه آدم برفی ام.. صداي پیرزن(باشوخی) واقعا؟ پدر: (دماغش را می گیرد) این هویج رو تو گذاشتی رو دماغم..(برمی گردد، با چشمان بسته) این دگمه هاي پالتوي دست دوز خودشه..نیست؟ صداي پیرزن: (دلواپس) آقا...آقا...دوباره شروع نکنین تورورجون ..... www.IrPDF.com www.IrPDF.com پدر: (حرفش را قطع می کند، بالحنی آمرانه) گلها رو آب دادي..؟ صداي پیرزن: شمعدونیاتون ماشالله هزار ماشالله یه طوري قد کشیدن که بیاو ببین.. پدر: شمعدونیا مال من نیست.. صداي پیرزن: (با حسرت) بعله آقا.. پدر: (با تاسف) ..رفت واین روزاي تنگ مارو ندید.. صداي پیرزن: باقی عمرش بقاي عمرتون آقا... پدر: داري نفرین می کنی.. صداي پیرزن: ا..یعنی چی آقا؟... ازخدا 64 سال عمر گرفتم ..تو این سالهاي پشت سرهم دوخته ام به یه چیز رسیدم..اونم اینکه..هیچی ارزش اینهمه خود خوري نداره ا..دروپنجره رو تخته کردین.بست نشستین ، که چی..؟ بیرون که نمیرین..اقلا بیاین باغچه اي ..گلی ،گیاهی ،چیزي..بوکنین شاید این اشتهاتون بازبشه...دولقمه غذا بخورین تا... پدر: تا چی..؟ صداي پیرزن: تا..از پا نیافتین... پدر: (آرام..برخلاف میل باطنی پارچه هاي در وپنجره ها را محکم می کند تا منفذي نباشد براي نفوذ، نگاهش به نامه هاي انباشته شده روي میز می افتد..) صداي پیرزن: آقا... پدر: چیه ؟ صداي پیرزن: ..نامه اومده... پدر ( دست وپایش سست می شود) نامه .؟ صداي پیرزن: دوباره انداخته بودن پشت در..همونجا..همونجوري..زیر بته پدر: بازهم هیچی ندیدي .... صداي پیرزن: بازهم هیچکی.. (با ترس) شیرین کجاست ؟. پیرززن : از دانشگاه که اومد .. یکسره رفت تو اتاقش .عین همیشه..بی سلام وعلیک پدر : الان تو اتاقشه؟ صداي پیرزن: بعله آقا.. پدر: نامه رو برمیداشتی اون...؟ پیرزن : نه آقا اون موقع که خونه نبود . پدر : حواست رو خوب جمع کن . www.IrPDF.com www.IrPDF.com پیرزن: بعله آقا.. پدر: شیرین نباید بویی از این نامه ها ببره ..می دونی که .. خیلی حساسه ، صداي پیرزن: ..خصوصا بعد مادرخدابیامرزش. .. . پیرزن (نامه را از زیر در به داخل می اندازد)..: مطمئن باشین اینبار می فهمم کی این کاغذ پاره ها رو میندازه خونه مردم.. پدر: مگه خونه بقیه هم انداختن...؟ پیرزن: نمیدونم..مگه انداختن؟ پدر: آخه میگی خونه ي مردم... پیرزن: نه..منظورم اینه که همیشه ماه پشت ابر نمی مونه که..بالاخره معلوم میشه کار کیه... پدر: برو پیش شیرین . . پیرزن: بعله آقا.. پدر: تنهاش نذار.. پیرزن: ماموره میگفت : دیگه چیزي نمونده نویسنده نامه ها رو گیر بندازیم..میگفت سرنخهایی دستشونه.. پدر: دلم می خواد صورت نحس این متهم تو محکمه ببینم.. پیرزن : حکمش از الان معلومه.. پدر: نامه کو..؟ پیرزن: بعله آقا.. نامه توسط پیرزن از زیر در به صحنه انداخته می شود.... پدر نامه را برداشته و قبل ازاینکه بازش کند متوجه این می شود که دستانش بدجوري دارند می لرزند...لبانش را می گزد..کمی خودداري کرده و نفسی نیمه عمیق می کشد..پاکت نامه را تکه پاره می کند..کاغذ نامه را هرجوري که هست در می آورد..شروع می کند به خواندن. ازصبح این زن تو راه پله ها سرگردون بود، اولش گفتند آقاي قاضی تویه دادگاست وتاظهر وقتش پره ، بچه هفت ساله بغلش بود، از بس سرفه می کرد یکی از سربازها دلش سوخت ازش پرسید مگه کارتون چقدرمهمه که...زنه گفت: اومدم ملاقات بگیرم ، چندساله از شوهرم بیخبرم..سربازگفت: اجازه ملاقات که با رئیس زندانه ..ولی زن گفت : رئیس زندان گفته این یکی رو خود قاضی قدغن کرده..منم اومدم ازخودش اجازه بگیرم..سه ساله زندانه وهنوز بلاتکلیف..بچه ام چهارساله بود که پدرش رو ازمون گرفتن الان هفت سالشه..می بینی سیاه سرفه گرفته ..داره خفه میشه..می خوام پدرش رو ببینه بعد بمیره..آقاي قاضی یادتان هست؟ سرباز درزد اما شما همینکه اسم یارمحمد زغالفروش رو شنیدین دستور فرمودین این زن رو از دادگاه بیرون کنن..البته که یادتان هست..براي اینکه دو ونیم بعدازظهر ، نیم ساعت بعد ساعت کاریت که از پله www.IrPDF.com www.IrPDF.com ها اومدي پائین وخواستی سوار ماشینت بشی..دیدي که این زن زیر اون آفتاب سوزان چند ساعت معطل تو بوده..البته که یادت نمیره چون مادره ، زن یارمحمد زغالفروش بچه ازحال رفته اش عین گوسفند قربونی که بخوان قربونیش کنن انداخت پیش پات ... لبه شلوارت گرفت وگفت: بچه داره خفه میشه ، بذار باباشو ببینه بعد بمیره..آقاي قاضی..شما آدم خونسردي هستید..دیدن این وضع شمارو اصلا منقلب نکرد..مادره فریاد میزد: اگه خودمو نمیذارید لااقل این بچه رو بذارید یه نظر ببیندش ... به این بچه رحمتون بیاد آقاي قاضی. .با بچه افتاده بود زیر پا ..لبه شلوارتونو ول نمی کرد..هرچی تلاش میکردین بی فایده بود..کسی دور وبرتون نبود..با پاي دیگه ات لگدت رو دست مادره زدید..نزدیک بود بیفتید..پاتونو گذاشتین رو دست بچه..بچه جیغ کشید..مادره دستش رهاشد..البته اتفاق بود..البته دست شما نبود..شما که نمی خواستین دست بچه رو لگد کنید.. صداي در... او سریع کاغذ را تا می کند...دنبال جایی براي قایم کردنش... صداي دختر: بابا... خودش را جمع وجور میکند...نامه را زیر پیراهن قایم می کند..سریع نامه هاي روي میز را هم در کشو میگذارد دست و پا گرفته پشت در می رود پدر: چیه باز..؟ شیرین: (با خنده) این در بازهم قفله که... پدر: می خواي بري دانشگاه عزیزم؟ (در را باز میکند، شیرین می آید..) شیرین: الان وقت دانشگاست.؟ پدر: ساعت چنده مگه؟ شیرین: اینجاساعتها..چراغها.... همه چی خوابیده.. پدر: ته کشیده اند دخترم.ته یعنی دیگه تموم..درست مثل خود من.. شیرین: (با خودکار روي دستش علامت می گذارد) دیگه یادم می مونه... پدر: ..(باخنده) فتیله ام ته کشیده.. شیرین: ببینم بابا..بازتوچته ؟ پدر: هیچی.. شیرین: هیچی؟ پدر: (حرفی براي گفتن پیدا نمی کند) چشمام رو نمی تونم ببندم.. www.IrPDF.com www.IrPDF.com شیرین: همین؟ پدر: نمی تونم بازشون نگه دارم.. شیرین: چی میگی؟ پدر: دیگه هیچی دست من نیست.... شیرین (متوجه دستمال کاغذي خونی روي میز) بابا.. (پدر به هم ریخته.. سر انگشتش را روي یکی از دمل ها می برد..) شیرین: (نگران حال او) گفتم دستنزنی..نگفتم؟.. پدر: من..فقط عرق رو پیشانیمو پاك کردم همین... شیرین پدر را روي صندلی می نشاند از کشوي پائینی میز کمی الکل وپنبه برمیدارد وشروع به تمیز کردن دمل هاي صورت آقا میکند شیرین: این دمل ها هم عین جوش هاي وقت بلوغه..هرچی بیشتر انگولکش کنی بیشتر اذیتت می کنن... پدر: این دمل ها عین مارهاي شونه هاي ضحاکه...هرچی پیشتر میره بیشتر می کوبن تو ملاجم.. شیرین: (تمیز کردن دمل ها تمام می شود) علاجش یه کم صبر وحوصله است..ثروتی که حضرت بابا ازش فقیرن... پدر: (درفکر) ازخیلی چیزا فقیرم..فقر من فقط به صبر نیست که.. (تلفن همراه دختر زنگ می زند..دختر گوشی را برداشته وکنار میز خیلی آرام ودر گوشی صحبت می کند) پدر: بهش سلام برسون.. شیرین: سلام میرسونه..(با تلفن) باشه..چی؟..الان ؟.. نمیشه.. پدر: (درفکر خود..بدون توجه به مکالمات تلفنی دختر با خودش حرف می زند) یه زمانهایی واسه خودم کسی بودم..برو بیایی داشتم..تجهیزات ازکار افتاده اي که از جبهه برگشت می خورد به کوره هاي بخار می فرستادم تا به خودروها وتانک هاي نو تبدیل بشن..اونوقتها سرجایزه نوبل شرط بسته بودم..ولی اونا به هم انگ جنگ طلبی رو زدن..اونا عقیده شون این بود که من با این کارام دارم عمر دوباره اي به خشونت وجنگ میدم..ولی چرا..میشه از همین سلاحها بطوردیگه استفاده کرد..مثلا میشه تانک رو گذاشت تو پارك..تا بچه ها روشون سربخورن..اصلا همین جعبه هاي آزوقه رو خیلی راحت میشه گذاشت تو اماکن عمومی ازش جاي صندلی استفاده کرد.. شیرین : (همزمان با پدر) کار دارم..نه..نمیشه.......بزار یه وقت دیگه...نمی تونم..بخدا نمی تونم.... اذیت می کنی....باشه..باشه..بزار ببینم می تونم یا نه....باشه..فعلا..(گوشی را قطع می کند) پدر: (از خیالات خود بیرون آمده) دست به سرش کردي ؟.. www.IrPDF.com www.IrPDF.com شیرین: (پنبه ها را جمع کرده وهمراه الکل می خواهد بگذارد کشوي بالایی..) می بینی الان کار دارم..کارم هم واجبه.. پدر: می بینی که کارت تموم شد. شیرین: کارم شاید.. ولی حرفام هنوز نه.. پدر: حرفها که تمومی ندارن دختر..دهنتو بازکنی ..هوا بخوره به پره هاي تو گلوت میشه حرف..خب..تادلت بخواد هوا ي آزاد و.. شیرین: (الکل وپنبه را نشان می دهد) چندسال درس ودانشگاه واسه همین لحظه هاست دیگه.. (می خواهد کشوي نامه ها را باز کند که آقا خودش را سریع جلوي میز می کشاند..و باند والکل وپنبه را از دست شیرین می گیرد) : خب برو دیگه..بیچاره پشت دره..(شیرین می خندد..پدر نیز....تلفن همراه شیرین دوباره زنگ می خورد..) پدر: (با اشاره سر به منظور رفتن شیرین..) بال بال میزنه.. شیرین: به شرط اینکه .. پدر: مواظب خودم باشم.. شیرین: ولی زود برمی گردم پدر: که چی.. شیرین: کلی باهات حرف دارم پدر: باشه.... شیرین: خداحافظ... پدر: خداحافظ بابا.. شیرین در حالیکه دیگر به گوشی همراهش که مدام زنگ می خورد جواب نمی دهد..دلواپس بابا از صحنه خارج می شود... پدر (خیالش از بابت نامه هایی که در کشوها بود راحت شده واز شدت خستگی همانجا به زمین مینشیند..دستش را دراز می کند و قاب عکس خودش را با زنش از روي میز برمی دارد): بدون اینکه چیزي بفهمم داشتم با یکی ازاین زنهاي خیابون زندگی میکردم..زشت اما درعین حال خوش بر ورو..موقعیکه تو خیابون کنارم راه میرفت..خیلیا تو دلشون بهم می گفتن: خوشبخت..درست موقعیکه من بهشون می گفتم : بدبخت.. قضیه دنیاي وارونه اي بود که هرکی تویه حسی ازاونو داشت زندگی می کرد..قد بلند وخوش هیکل و..یه کمی هم سبزه بود..ابروهاي پرپشت سیاه وصورت دراز وهمیشه خیسش...نمی ذاشت آدم رودروش وایسه..صداي زیرو نازي داشت..خصوصا موقعیکه می گفت.: مرد من...(لبخند زننده اي روي www.IrPDF.com www.IrPDF.com لبانشاست) این جور مواقع حتما باید..سیگار روشن کرد..(چند قدمی جلوتر می آید) این حرف هوسناك او..بدون تردید تهاجمی به حریم پاك یه مرده....(سیگاري می گیراند..تا ابتداي صحنه می آید..با پکی به سیگار..):این خونه هاي شهر..تک به تک..نشون دهنده آرزوهاي نابود شده ي آدماي توشونن.... (سیگار می کشد...آنقدر که .. تمام می شود..آنقدر که آتش ته سیگار دستش را می سوزاند...به خودش می آید....بلند می شود..به یادش چیزي افتاده..سریع به طرف میز هجوم می برد..کشوي میز را باز می کند وسراغ آخرین نامه می رود..وشروع می کند به خواندنش... چطور ممکنه از یادتون رفته باشه.؟ وقتی زنه یارمحمد زغالفروش ناامید ازشما دید که سوار ماشین شدین کاري کرد که هر زن ناامید ، هرکی که دیگه کاري ازش برنمیاد میکنه کرد..به شما فحش داد..هرچی از دهنش دراومد گفت..ولی این آرومش نکرد...آخرین تیرش رو هم نثارتون کرد..نفرین...الهی مرد..از همه جا مونده و رونده و غریب وبی کس و بی چاره شی ..الهی اگه اولاد داري بیفته تویه دامنت عین این مرغ سرکنده جون بکنه اونقت نتونی براش کاري کنی...الهی بخت سیام بیافته روسرت..الهی درمونده بشی.. اضطراب او را نمی گذارد که لحظه اي راحت بنشیند..بلند شده وگوشی تلفن را برداشته وشماره اي می گیرد: : وصل کنید سرهنگ اصلانی لطفا....بگید قاضی سرابیان......این چه وضعیه آقا ؟ دوساله از اولین نامه گذشته ..می دونی این یعنی چی؟... نمی خوام آقا ..دوساله هرروز قول هر روز قول... .. آسایش ندارم..آرامشم ازبین رفته..در وهمسایه به جهنم..نمی تونم سرم و راحت بزارم زمین هر لحظه ممکنه یه نامه از زیر در بندازن تو.. مشکل کار اینه که به هرکی میشه شک کرد..مسئله اینجاست این هرکیه ورق به ورق پرونده ها دستشه..چی ؟ گفتی سرنخت ....کاپشن سبز؟..عینکش..؟ بزار ببینم...شلوار لی تنشه ...کتونی سفید هم پاش میکنه..درسته؟..نه آقا...اون نامزد دخترمه...اصلا ببینم ، غیر اون مگه کسی هم به این خونه رفت و آمد داره...زحمت کشیدین؟ خسته نباشین با این فشار کاریتون آقا... (عصبانی تماس تلفنی را قطع می کند..ولی هنوز خیره است..خیره به گوشه اي از صحنه که روي میز عکس شهاب ودخترش شیرین است...با تردید قدم برداشته وبطرف قاب عکس می رود..عکس را برداشته و..) (قاب عکس رابی خیال می شود.. روي میز میگذارد ..و جلو می آید..دوباره برمی گردد..خیره به قاب عکس ..می خواهد نامه را در کشوي میز کنار دیگرنامه ها بگذارد..از شدت عصبانیتی که دارد همه نامه ها را ازکشو سرریز می کند..) کدوم قاضی می تونه ادعا کنه همه جا به میل وقانون وجدان عمل کرده؟ کی می تونه بگه اشتباه نکرده؟ چرا فقط یقه منو گرفتی؟ با این نامه هاي لعنتی یک به یک این مرده ها رو از تو پرونده ها www.IrPDF.com www.IrPDF.com میکشی بیرون روزاي تلخ این زندگی لعنتی رو پیش چشمام زنده اش می کنی که چی؟ چی رو می خواي ثابت کنی؟ مگه نمی بینی از این دمل هاي سرسیاه کفري ام.. در زده می شود....او سریع دست وپایش را..نامه هاي ریخته شده را جمع کرده وکشو را می بندد صداي پیرزن ( از پشت در) : آقا....... پدر: ( کمی خیالش راحت می شود) چه خبره..؟ صداي پیرزن: شیرین ..... پدر: رفتند دانشگاه..؟ صداي پیرزن: مامورا شهاب گرفتن... پدر: چی..؟ صداي پیرزن: بعله آقا پدر: تو خودت دیدي؟ صداي پیرزن : شیرین نتونست کاري کنه..مامورادستبند به دستش زدندو بردنش... پدر: شیرین .. الان کجاست؟.. صداي پیرزن: رفت پشت سرشون... پدر: تماس می گیرم... صداي پیرزن: یعنی کار خودشه..؟ پدر: هیچی معلوم نیست... صداي پیرزن: حتما یه چیزي هست که به دستاش..دستبند زدند.. پدر سریع به طرف گوشی تلفن خیز برداشته وهی شماره گیري می کند...گوشی اشغال است..دوباره تماس می گیرد..دوباره بوق اشغال.....کلافه شده است....نا گهان در...زده می شود... پدر: چیه؟ صداي شیرین: بازهم که این در قفله بابا... پدر : (یکه خورده ولی..سریع در را باز میکند) متهم اینجا ایستاده.و منتظر شماست براي اعلام حکم.. شیرین: شما ازچی می ترسین ؟ پدر: (سعی می کند خونسرد نشان بدهد) ازتو می ترسم بابا.. شیرین : مگه من لولو خورخوره ام..؟.. پدر: به چی قسم بخورم که باور کنی؟ شیرین: چندوقته رفتارت عجیب تر شده .. پدر: خودم هم میگم.. www.IrPDF.com www.IrPDF.com شیرین: اتفاقی افتاده..؟ پدر: اتفاقا منم می خواستم همینو ازت بپرسم.. شیرین: دیدي حالا.. پدر: چیه باز.. شیرین: نمی خواي به من چیزي بگی.. پدر: توچی میخواي بهت بگم؟ شیرین: اون کیه..؟ پدر: کی؟ شیرین: (عصبانی) بابا پدر: خودم هم نمی دونم.. شیرین: (باشیطنت دخترانه) از آشناهاست؟ پدر: شاید ..ولی..شایدهم خودمم شیرین: بازهم که این دمل هات سرباز زد بابا... پدر: ( بطرف آئینه می رود) نه ...چیزي نیست... شیرین: (بطرف کشوي میز می رود) گفتم دست نزنی..نگفتم؟ پدر متوجه حرکت شیرین می رود تا جلوي او را بگیرد...اماشیرین در کشو را باز کرده ولی هنوز چشمش به دملهاي سرسیاه باباست: الان تمیزش میکنم ناگهان دست او به نامه ها می خورد...پدر عقب می کشد..ولی شیرین توجه چندانی به نامه ها نمی کند..کلافگی پدر دوچندان می شود...شیرین با الکل وباند وقیچی و.. سراغ دمل هاي روي صورت پدر می رود شیرین: استرس زیاد هم مطمئنا در سرباز زدنشون نقش داره...استرس میتونه رو پوست صورتتون ..رو خط روي پیشونی اثر بذاره.و... پدر: واقعیت با حقیقت فرق داره.. شیرین: (انگار درس پس می دهد، کلمات را بی روح وپشت سرهم فقط ادا می کند) واقعیت اونیکه ما می خوایم ولی حقیقت اونیه که هست.. پدر: آفرین دختر.. شیرین: (حین کار روي صورت پدر..ادامه می دهد) حقیقت همون وجدان ماست ؛وجدان تنها محکمه ائیه که نیاز به هیچ قاضی نداره پدر: مواظب باش... شیرین: همه ما جایزالخطائی پدر: درسته.. شیرین: توهر مقام ومنصبی.. پدر: چی می خواي بگی؟ شیرین: من می دونم تورو چی اینطوري ریخته به هم.. پدر: به من نگاه کن..خوب نگاه کن...همه چی معلومه..هرچی کردم ونکردم از چهره ام زده بیرون..اینا دمل نیستن دخترم..کارهاي کرده و فکراي نکردمند..به خیالت من نمی دونم..تو چی فکر کردي؟..فکر کردي من خودمو زدم به اون راه..؟ شیرین(گریه اش گرفته) درسته ..من اینقدر بزرگ نیستم که.... پدر: دیگه هیچی برام اهمیت نداره..حتی اون لعنتی که داره با اون نامه هاش تیشه به ریشه ام میزنه...هیچی....هیچی اما اینجا تنها موضوعی که اهمیت داره تویی که آروم آروم داري کم کم ذهنمو اذیت می کنی..؟ شیرین: بگو بابا..بگو ..بزار خالی شه دلت.. پدر: (سیگاري می گیراند) تو قانون منو میدونی... شیرین: (سیگار را ازروي لبان ماسیده پدر بیرون می کشد)همیشه مشکلات رو نمیشه با سیگار حل وفصل کرد.. پدر: میلیاردها میلیارد آدم تواین دنیا دارن همدیگرو تحمل می کنن..توهم یکیش.. شیرین : تو کم آوردي.. پدر: ما هرروز از مرگ موقتیمون که بیدار میشیم دست به کارهاي زشتی می زنیم... شیرین: خودتو داري تویه این حرفها ، لابه لاي کلمات قایم می کنی... پدر: (در هم ریخته) اي فرشته ي زیبا...اي سفید وحشی..نیزه هایی را که سینه ام را شکافت بیرون بیار..توبراي دیدن به این مژه ها بیشتر ازمن که درحال مرگم نیازمندي.... شیرین: (نگران حال پدر) چشم..چشم بابا..دیگه حرف نمی زنم..ببین..زیپ این سوراخ رو می کشم ..(زیپ دهنش را می کشد..) پدر: مامورا گرفتنش..؟ شیرین: (با سر جواب بله را می دهد) پدر: براي چی؟ شیرین: (یکی از نامه ها را به طرف پدر پرت می کند) پدر: تو چی فکر میکنی...؟ شیرین: ..... پدر: یعنی اون این نامه ها رو نوشته؟ www.IrPDF.com www.IrPDF.com تلفن خانه زنگ می خورد..پدر گوشی را برمی دارد... پدر(بدون توجه به گفته هاي آنطرف خط) بعدا... (قطع می کند) دوباره تلفن زنگ می خورد..پدر گوشی را برمی دارد... پدر(بدون توجه به گفته هاي آنطرف خط) بعدا..بعدا... (قطع می کند) پدر: خب؟ شیرین: .... دوباره تلفن زنگ می خورد..مدام زنگ می خورد تا اینکه ...پدر سیم گوشی را از پریز می کشد پدر: یعنی این نامه هارو اون ننوشته..؟ شیرین ( با حرکتسر جواب نه می دهد) پدر: (درنهایت عصبانیت) پس کی اینطور به همه چیه من بلده..اون حتی میدونه من الان زیرشلوارچی پوشیدم.. (شیرین آخرین نامه را از زیر پیراهنش در می آورد... عرق سردي روي پیشانی پدر می نشیند.. کاملا مسخ شده وبیحرکت روي صندلی نشسته ومات ومبهوت....) شیرین: وقت نشد بندازم زیردر..بابا..دلم خواست آخرین نامه رو خودم بخونم.. (پاکت نامه را باز می کند...بابغض..با گریه ) حاجی باشریکش دعواش میشه ، شریکه مدعیه که حاجی جعل کرده ، حاجی هم سراین دعوا که مسئله آبرو و ازاین حرفها درمیونه کل دارائی اش روبه یه قاضی زشتی که حتی ازپیر دختراي ترك برداشته ي شهرهم جواب سربالا شنیده میده..کلا حاجی چطور به شریکش خیانت کرده تو پرونده بود اما با این هدیه ي ناز حاجی ، قاضی مجبوره اونارو دزدکی از لاي پرونده کش بره خدا می دونه ..فقط بخاطر نازصورت عین گچ ولباي قرمز ولرزون دخترك 14 ساله اي که بعدنا شد مادر فلک زده من...درسته همه شهر دیدن که یه مرد مو زرد 12 شعبان 1953 تو ملاء عام هم زن جوان قاضی رو کشت ، هم تیربه پهلوي خودش زد وبعد .. اما..آقاي قاضی، پدر من .خودتون بهتر ازهرکی میدونید که قاتل واقعی زنتون خودتونید...قاتل واقعی مادر من.... (از شدت گریه دیگر صدایش بالا نمی آید...نمی تواند بماند..براي همین پدر را براي همیشه ترك می کند واز صحنه فرار می کند...این در حالیست که چانه پدر از روي پایه صندلی سر می خورد وجسد مرده پدر کنار نامه هاي ریخته شده ، نقش زمین می شود) پایان( بهار 89 /اردبیل)www.IrPDF.com www.IrPDF.com
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
|